موضوع: كفایة الاصول جلد دوم
تاریخ جلسه : ۱۳۷۵/۸/۲۱
شماره جلسه : ۴۰
-
تقریب استدلال به آیه کتمان
-
اشکالات به استدلال
-
اشکال اول
-
اشکال دوم
-
پاسخ مرحوم آخوند به این دو اشکال
-
آیه سئوال
-
اشکال بر استدلال
-
اشکال مرحوم آخوند
-
آیه اذن
-
اشکالات استدلال بر آیه شریفه
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
الحمدلله رب العالمين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين
تقریب استدلال به آیه کتمان
يکي از آيات شريفهاي که براي حجيت خبر واحد به آن استدلال کردند آيه کتمان است. «إِنَّ الَّذينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَ الْهُدى مِنْ بَعْدِ ما بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتابِ أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُون»، در اين آيه شريفه به جهت اينکه خداوند، عقوبت کتمان را لعن قرار داده است و آنهائي که کتمان ميکنند را مورد لعن قرار داده است، اين قرينه ميشود بر اينکه کتمان حرام است و اگر کتمان حرام شد، پس ضدش اظهار است که واجب مي شود و اگر اظهار واجب شد قبولش بر ديگران نیز لازم ميشود، اظهار يک خبري نميشود واجب باشد اما بگوييم قبولش براي ديگران لازم نباشد.اين خلاصه استدلال به اين آيه شريفه است.
اشکالات به استدلال
ابتدا مرحوم آخوند متذکر می شود همان دو اشکال بر آیه نفر را که ما وارد دانستیم مرحوم شیخ نیز بر این آیه شریفه وارد می داند.اشکال اول
بیان شد که آیه در مورد وجوب حذر سخنی ندارد و بلکه صرف وجوب نفر را بیان می کند لذا آیه شریفه اطلاق از حیث قبول و وجوب عمل و حذر ندارد؛ همین اشکال در این آیه وجود دارد وجوب قبول چه مفید علم باشد یا نباشد ثابت نیست، بله بر دیگران کتمان واجب نیست ولی اینکه مخاطبین باید حتما قبول کنند از آیه شریفه به دست نمی آید.اشکال دوم
مرحوم شیخ ادعا می کنند در مورد قبول اگر نگوییم اهمال دارد قطعا در صورتی که مفید علم است قبول واجب است و خبر واحد حجت می شود چراکه تعلیم در ابراز کتمان نهفته است باید با ابراز آنها برای مخاطب علم حاصل شود همانطور که در آیه حذر بیان شدپاسخ مرحوم آخوند به این دو اشکال
مرحوم آخوند معتقد است وقتی در استدلال ملازمه عقلیه بین حرمت کتمان و وجوب قبول ایجاد شد، دیگر اهمال معنا ندارد، وقتی حکم عقل شد معنا ندارد موضوع حکم عقل مهمل باشد، در نتیجه وقتی بحث عقلی شد دیگر بحث از اینکه ظهور در افاده علم دارد یا ندارد غلط است، چون مسئله عقلیه است نه لفظیه. پس نه اشکال اهمال صحیح است و نه اشکال ظهور در تعلیم و علم چون جهت بحث عقلی است نه لفظی.پس اشکال مرحوم شیخ وارد نیست.
به نظر مرحوم آخوند این ملازمه عقلیه وجود ندارد چراکه فائده حرمت کتمان اگر منحصر در وجوب قبول بود، صحیح بود؛ اما فایده کتمان اظهار حق است و شیوع حق است، همانطور که در شأن نزول آیه شریفه آمده است که در مورد علمای یهود است، با اینکه علم به حقانیت پیامبر ما داشتند، ولی کتمان می کردند؛ آیه نازل شد که حق را بر ملا کنند و مردم را آگاه سازند، مخصوصا هر چه تعداد آنها بیشتر بشود، علم یهودیان به حقانیت پیامبر ما بیشتر می شود، پس مراد قبول تعبدی نیست؛ بلکه مراد وجوب افشای حق است به کثرت افشا. در نتیجه آیه دال بر حجیت خبر واحد نیست.
توضیح عبارت
«ولا يخفي أنّه لو سلّمت هذه الملازمة»، اگر ما اين ملازمه را بپذيريم «لامجال للإيراد»، تعريض به شيخ انصاري است که شيخ ايراد کرده است. مرحوم آخوند ميفرمايد: «لا مجال للايراد علي هذه الآية بما اورد علي آيه النّفر»، به آن ايرادي که بر آيه شريفه نفر وارد شد. آن دو ايرادي که بر آيه نفر وارد شد و مرحوم آخوند پذيرفتند، آن دو ايراد را نمی پذیرند.آن دو ايراد، «من دعوي الإهمال»، آيه از نظر وجوب قبول مهمل است. مهمل است يعني اينکه مشروط به اين است که آيا افاده علم کند يا اينکه افاده علم شرطش نباشد. بالاتر از اهمال، «او استظهار الإختصاص»، استظهار کنيم اختصاص دارد آيه، «بما إذا افاد العلم»، به آنجائي که افاده علم کند، «فإنّها تنافيهما»، اين ملازمه با اين دو دعوا منافات دارد. اين «فإنّها» تعليل براي «لامجال» است. چون وقتي ما ملازمه عقليه را قبول کرديم، ملازمه عقليه با اين دو ادعا تنافي دارد.
با ادعاي اهمال تنافي دارد چون در موضوع حکم عقل اهمال وجود ندارد، عقل نميتواند بگويد اگر کتمان واجب شد قبول مهملاً واجب است، اما چه قبولی مقصود است؟ عقل بگويد من ديگر نميتوانم بگويم چه قبولي. اهمال در موضوع حکم عقل محال است. اگر عقل ميگويد ملازم است بين حرمت کتمان و وجوب قبول يعني وجوب قبول مطلق. چه خبر مفيد علم باشد چه نباشد. استظهار هم باز مربوط به دليل لفظي است. در حالی که ما ازملازمه عقلیه صحبت می کنیم؛ «لکنّها ممنوعه»، بايد بياييم ملازمه را انکار بکنيم. اين ملازمه ممنوعةٌ، «فإنّ اللّغويّة غير لازمةٍ»، لغويت در اينجا پيش نميآيد و لازم نيست.
لغويت يعني قبول واجب نباشد که حرمت کتمان نیز لغو ميشود، «لعدم الإنحصار الفائدة بالقبول تعبداً»، چون فائده حرمت کتمان منحصر به قبول تعبدي نيست و امکان «أن تکون حرمة الکتمان لأجل وضوح الحق»، امکان دارد حرمت کتمان شايد بخاطر وضوح حق باشد، «بسبب کثرة من افشاه»، کثرت کساني که افشا حق را کنند، «و بيّنه»، و بيان کنند حق را. «لعلاّ يکون الناس علي الله حجّة»، تا مردم در برابر خدا حجتي نداشته باشند. «بل کان له»، يعني «لله عليهم حجّة البالغة»، خداوند حجت روشن و آشکاري را داشته باشد.
عرض کردم اين مطلب و لامکاني که آخوند فرمودند با توجه به شأن نزول آيه است. که شأن نزول آيه در مورد اين است که علماي يهود، آنچه را که راجع به نبوت پيامبر بود، کتمان ميکردند. خداوند در مقام اين نيست که اينها بگويند و ديگران هم تعبدا قبول کنند. در مقام اين است که هر کس ميداند بگويد. يک وقتي تعبير به افشاگري ميکردند، يعني هرکسي که ميداند اين آقا خلاف کرده بيايد و بگويد ولو اين که آن شنونده يقين دارد به اينکه اين آدم خلافکار است؛ اما خود افشا کردن موضوعيت دارد.
يک نکته ديگري نیز وجود دارد که اصلاً با توجه به اين شأن نزول آيه که مربوط به نبوت پيامبر است، ديگر اين آيه شريفه براي استدلال به حجيّت خبر واحد فائدهاي ندارد، به دليل اينکه بحث ما در حجيّت خبر واحد در احکام و فروع است و در اصول يقين داريم به اينکه خبر واحد به درد نميخورد و اين آيه در مورد اصول آمده است. البته اين اشکال را کردند و اين اشکال قابل جواب است.
آیه سئوال
يکي ديگر از آيات شريفهاي که به او استدلال کردند بر حجيت خبر واحد آيه سؤال است. «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلاَّ رِجالاً نُوحي إِلَيْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»، در آيه امر به سؤال ميکند فسئلوا، واجب است سؤال کردن از اهل ذکر اگر نميدانيم. شبيه استدلال در آيه است. اگر سؤال واجب باشد اما جواب براي ما قابل قبول نباشد تعبداً اين وجوب سوال لغو ميشود. پس براي اينکه وجوب سؤال لغو نباشد، بايد بگوييم بين وجوب سؤال و بين قبول جواب، تعبداً ملازمه است و لو مفید علم نباشد. معنای این حجیت خبر واحد است.اشکال بر استدلال
اشکال اول
این اشکال را خود مرحوم آخوند معتقد است:«إن کنتم لا تعلمون» که در ادامه آیه شریفه وجود دارد قرینه است، بر اینکه خبر باید مفید علم باشد، چراکه می فرماید اگر علم ندارید سئوال کنید تا علم پیدا کنید؛ اگر علم پیدا نمی کنید سئوال واجب نیست و قبول نیز واجب نخواهد بود، پس دلالت بر حجیت خبر واحد نمی کند؛ چون به دنبال مطلق مفید علم و غیر مفید علم هستیم.
اشکال دوم
برخی اشکال کرده اند که از اهل ذکر سئوال کنید مگر راوی اهل ذکر است که ما از او سئوال کنیم کاریبه حصول علم و ظن نداریم، راوی مقتضی سئوال را ندارد چون اهل ذکر نیست، تنها قول مجتهد و افراد خاص حجت میشود نه مطلق راوی.اشکال مرحوم آخوند
مرحوم آخوند این اشکال را نمی پذیرند و معتقد است از برخی روایات بدست می آید که افرادی از روات خود اهل فتوا بودند مثل زراره و محمد بن مسلم، وقتی قول زراره حجت شود قول بقیه روات نیز به عدم الفصل حجت خواهد بود چراکه بین زراره و غیر زراره کسی در حجیت تفصیل نداده است.توضیح عبارت
«ومنها آية السؤال عن أهل الذکر فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»، البته مجمع البيان براي اهل ذکر احتمالاتي را بيان کرده است، يکي اينکه مراد از اهل ذکر اهل علم به اخبار است، آنهائي که اخبار گذشتگان و تاريخ ميدانند. دوم، احتمال داده که مراد از اهل ذکر اهل کتاب باشد يعني علماي يهود و نصارا؛ سوم، مراد از اهل ذکر، اهل قرآن است که شامل پيامبر و ائمه ميشود و تقريب استدلال به اين آيه «ما في آية الکتمان»، همان ملازمه است.نميتوانيم بگوييم که سؤال واجب است، اما جواب براي ما حجت نباشد. اگر سوال واجب باشد و جواب حجت نباشد لغويت لازم ميآيد. «و فيه»، مرحوم آخوند اشکال ميکند. «إنّ الظاهر منها» ظاهر آيه «ايجاب السؤال لتحصيل العلم»، آيه ميگويد سؤال کنيد که علم پيدا کنيد. «لا لتّعبّد بالجواب»، نه اينکه نسبت به جواب متعبد بشويد. بیان شد که مرحوم آخوند این ظاهر را به چه قرینه اثبات می کنند. قرينهي «إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ». ميگويد اگر علم نداريد برويد سؤال کنيد؛ پس معلوم ميشود وجوب سؤال براي رسيدن به علم است.
«وقد اورد عليها»، عليها يعني بر اين آيه، ضمير هم که مؤنث آورده است يعني استدلال به اين آيه شریفه. «بأنّه لو سلّم دلالتها علي التّعبد بما أجاب أهل الذکر»، اگر دلالت کند بر تعبد آنچه که اهل ذکر جواب بدهند اگر بپذيريم امّا، «فلا دلالة لها علي التعبّد بما يروي الرّاوي»، دلالت ندارد بر اينکه راوي من حيثُ هو راوي، اگر مطلبي را نقل کرد شما متعبد بشويد و بر او عمل کنيد و بر شما حجت است. «فإنّه»، يعني راوي «بما هو راوٍ»، يعني محل بحث راوي بما هو راوي است. آن وقت «راوي بما هو راوي»، ميگويد «لا يکون من اهل الذکر و العلم»، ديگر اهل علم نيست.
بنابراين آيه ميفرمايد: از راوي «بما هو اهل علم» سؤال کنيد. «فالمناسب إنّما هو الإستدلال» به آيه بر حجيت فتوا. اگر قول مجتهد حجت است ديگر قول راوي را شامل نمی شود، «لا الرواية»، معتبر نميداند. «و فيه»، مرحوم آخوند جواب ميدهند. ميفرمايند: «إنّ کثيراً من الرواة يصدق عليهم أنّهم أهل الذکر والإطّلاع»، کثيري از روايات علاوه بر اينکه راوي هم اهل ذکر هم هستند اهل اطلاع و رأي امام مثل زراره و محمد بن مسلم و مثلهما. «ويصدق علي السؤال عنهم»، صدق ميکند بر سؤال از اينها «کأنّه عن اهل الذکر و العلم».
«ولو کان السائلُ من اضرابهم»، ولو اينکه سائل از اضراب يعني از اشباه محمد بن مسلم و زراره باشد. «فإذا وجب قبول روايتهم في مقام الجواب»، اگر واجب باشد قبول روايت زراره، روايت محمد بن مسلم در مقام جواب «وجب بمقتضی هذه الآية»، آن وقت نتيجه اين ميشود «وجب قبول روايتهم و رواية غيرهم من العدول مطلقا»، اگر روايت محمد بن مسلم و زراره و اشباهشان به مقتضاي آيه قبولش واجب باشد، روايت غير اينها هم قبولش واجب است «غيرهم من العدول مطلقا»، مطلقا يعني ولو اينکه آن غير از اهل ذکر نباشند.
«لعدم الفصل جزماً»، مرحوم آخوند دوتا عدم قول به فصل در اينجا درست ميکنند تا اينکه ادعا و اين جواب تکميل بشود. يک عدم فصل ميفرمايند: آنهائي که گفتند خبر واحد حجت است، فرق نگذاشتند بين اين که انسان ابتدا از مخبر سؤال کند بعد مخبر جواب بدهد يا اينکه مخبر ابتداءًً خودش خبر بدهد. يعني کسي نيايد بگويد که آيه اين است که «فسئلوا» و قبول خبر آنها بعد از سؤال واجب باشد. کسي نگويد که براي سؤال هم موضوعيت است. ما بين اينها قول به فصل نداريم آن کسي که بگويد خبر واحد حجت است. ميگويد چه انسان برود سؤال کند و مخبر خبر بدهد و چه سؤال نکند. آن کسي که ميگويد خبر واحد حجت نيست آن هم بين اين دو مورد فرقي نميگذارد.
بنابراين اگر بخواهيم بگوييم در فرضي که انسان سؤال بکند خبر مسبوق به سؤال حجت است، اما خبر مبتدي و غير مسبوق به سؤال حجت نيست اين قول به فصل ميشود و قول به فصل نداريم.
دوم؛ اينکه قول به فصل بين اينکه راوي اهل ذکر باشد يا نباشد يعني بين اينکه راوي محمد بن مسلم باشد يا غير او نداريم. آنهائي که ميگويند خبر حجت است ديگر چه راوياش محمد بن مسلم باشد چه غير او، آنهائي هم که ميگويند خبر حجت نيست ميگويند بين اين روات فرقي نميکند.
«لعدم الفصل جزماً في وجوب القبول»، فصل و قول به فصل نداريم در وجوب قبول بين مبتدي و بين مسبوق به سؤال، يعني کسي که قبلاً از او سؤال بشود. «ولا بين اضراب زراره و غيرهم»، اين عدم فصل دوم است بين اضراب زراره و غير زراره، بين غير اضراب، اضراب يعني اشباه. «ممّن لا يکون من اهل الذکر»، از اهل ذکر نباشد، «وإنّما يروي ما سمعه أو رأيٰ»، بيايد آنچه که شنيده يا ديده روايت کند. فافهم اشاره دارد به همين مطلبي که در ذهن ايشان هم بود که آيه اگر قول راوي بما هو اهل ذکر را حجت ميکند، ما نميتوانيم تعدي کنيم و بگوييم راوي که اهل ذکر نيست و قولش براي ما حجيت دارد.
يا اشاره دارد به اين يا اشاره دارد به همان اشکالي که خود ايشان هم فرمود عدم قول به فصل به درد ما نميخورد؛ آنچه که بدرد ما ميخورد قول به عدم فصل است.
آیه اذن
آخرين آيهاي که بر حجيت خبر واحد استدلال کردند آيه شريفه «اُذُن» هست. «وَ مِنْهُمُ الَّذينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَ يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنين»، شأن نزول آيه اين است که جبرائيل خبر داد به پيامبر که يکي از منافقين براي شما نمامي کرده است.پيامبر آن شخص را احضار کردند و از او سؤال کردند تو نمّامي کردي؟ او گفت نه من اين کار را نکردم. پيامبر هم قبول کرد و رفت. آن نمّام رفت پيش منافقين و گفت هرچه به او ميگويي قبول ميکند، گفت نمامی کردی گفتم نه و قبول کرد و هر کس هرچه بگوید قبول میکند،. اين آيه شريفه نازل شد که «ومنهم»، منهم يعني منافقين «الَّذينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَ يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ»، شاهد در اين آيه شريفه اين است که خداوند تبارک و تعالي دارد پيامبر را مدح ميکند.
براي چه پيامبر را مدح ميکند براي اين که پيامبر مومنين را تصديق ميکند «يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنين»، که در اينجا نکتهي تفسيري لطيفي دارد که چرا فرمود: يؤمن بالله و بعد فرمود يؤمن للمؤمنين، نفرمود يؤمن بالمؤمنين؟ شاهد اين است که خداوند پيامبر را مدح ميکند براي اين تصديقي که پيامبر نسبت به اخبار مؤمنين دارد. پس معلوم ميشود که اگر مؤمني آمد خبر داد، ما بايد تصديقش کنيم، نميشود تصديق حسن باشد و خداوند پيامبر را براي تصديق مؤمنين تحسين کند، اما خبر آنها را قبول نکند. تصديق معنايش قبول خبر آنهاست. اين شاهد استدلالي است که مرحوم آخوند در اينجا آورده است.
اشکالات استدلال بر آیه شریفه
مرحوم آخوند دو اشکال به اين استدلال بیان ميکنند.اشکال اول
معنای اذن کسی که قبول قول می کند نیست؛ بلکه اذن یعنی سریع القطع کسی که زود باور است لذا دال بر حجیت خبرواحد نیست.برخی از محشین اشکال کرده اند که دیگر مدح بر پیامبر اکرم ص نیست بلکه ذم است کسی که سریع القطع است در عرف انسان وجیهی به نظر نمی رسد لذا اشکال دوم را مرحوم آخوند مطرح می کند.
اشکال دوم
تصدیق دو معنا دارد:یک تصدیق این است که هر چه مومنین به پیامبر خبر میدهند ایشان می پذیرد این تصدیق قطعا مقصود نیست چون مثلا اگر کسی می گفت فلانی شراب خورده است پیامبر ترتیب اثر نمی دادند و حد بر او جاری نمی کردند.
معنای دوم این است که اگر کسی خبر بیاورد تکذیبش نمی کنند و و شخص گمان می کند پیامبر قبول کرده است و بر ضرر شخصی کاری انجام نمی دهد و ترتیب اثر نیز نمی دهند.
توضیح عبارت
«فإنّه تبارک و تعالي مدح نبيّه بأنّه يصدّق المؤمنين»، پيامبر را مدح کرده تصديق مؤمنين ميکند «و قرنَهُ»، يعني مقارن قرار داده است پيامبر را به تصديق اين، «و قرَنَ تصديق مؤمنين» را «بتصديقه تعالي»، يعني تصديق مؤمنين را خداوند کنار تصديق خودش قرار داده است. گفت پيامبر «يؤمن بالله»، يعني تصديق ميکند خدا را «ويؤمن للمؤمنين وفيه اوّلاً»، يعني قرَنَ تصديق مؤمنين را. مقارن يا کنار همديگر قرار داد. در آيه هر دو آمده «يؤمن بالله»، بعد با واو عاطفه «ويؤمن بالمؤمنين»، قرن يعني عطف کرد.«يؤمن بالمؤمنين»، تصديق مؤمنين را عطف کرد به تصديق خداوند تبارک و تعالي. «وفيه اولاً إنّه إنّما مدحه بأنّه اُذُن». خداوند مدح کرد به اينکه پيامبر اُذُن است. اُذن يعني سريع القطع. «لا الأخذ بقول الغير تعبّداً»، مراد آن نيست که آنچه که از غير ميشنود تعبداً بپذيرد. سريع القطع، در نتيجه از محل بحث ما خارج ميشود. بحث ما اثبات حجيت خبر واحدي است که مفيد قطع نيست. «وثانياً إنّه إنّما المراد إنّ الشأن»، چنين است که مراد به تصديقه للمؤمنين، اينکه پيامبر مؤمنين را تصديق کرد، «هو ترتيب» خصوص آثاري که «تنفعهم ولا تضرّ غيرهم»، نه همه آثار. آن آثاري که مخبر را نافع است و به ديگري ضرري نميرساند.
«لا التصديق بترتيب جميع الآثار»، نه اينکه همه آثار مخبر به را مترتب کند. «کما هو»، يعني تصديق به ترتيب جميع الآثار، مطلوب در باب حجيّت خبر است. «ويظهر ذلک من تصديقه للنّمام بأنّه ما نَمَّه»، مرحوم آخوند ميفرمايد: شاهد ما بر اينکه اين تصديق ترتيب جميع آثار نيست. اين است که نمّام وقتي آمد گفت که من نمّامي نکردم، پيامبر قبول کرد که تو نمّامي نکردي. «ويظهر ذلک من تصديق للنّمام»، به تصديق پيامبر، چطور تصديق کرد؟ «بأنّه ما نمّه»، به اينکه نمّام، نمّامي نکرده است و از آن طرف جبرائيل هم خبرآورد «وتصديقه لله تعالي بأنّه نمّه»، بعد آنوقت براي اين تصديق به اين معنا که ترتيب بعضي از آثاري که به نحو مخبر است اما ضرري به ديگران نميرساند دو تا شاهد ميآورد.
«کما هو المراد من التصديق في قوله عليه السلام فصدّقه وکذّبهم».
سپس ميفرمايد آن تصديق به اين معنا که در اين آيه شريفه است، در روايات هم در دو جا آمده است. يکي در آنجائي که به محمد بن فضيل امام فرمود که «فصدّقه وکذّبهم، حيث قال علي ما في الخبر يا محمد بن فضيل، «کذّب سمعک و بصرک عن اخيک»، سمع تو و بصر خودت را از برادر مؤمنت تکذيب کن.
يعني «فإن شهد عندک خمسون قسامه»، اگر پنجاه نفر قسم کردند که فلاني آن حرف را زد «أنّه»، يعني آن اخ، آن برادر «قال قولاً»، اما خودش گفت «و قال لم اقله»، من نگفتم او را، «فصدّقه» آن برادر مؤمنت را تصدیق کن، «فکذّبهم»، ديگران را تکذيب کن. «فيکون مراده تصديقه بما ينفعه ولا يضرّهم»، يعني تصديق کن آن اخ را، به چيزي که نفع براي او هست. يعني او خيال ميکند که تو معتقدي او اين حرف را نزده و مسئله تمام ميشود. اما «ولا يضرّهم»، ضرري هم به ديگران نرساند. «وتکذيبهم»، ديگران را تکذيب بکند «في ما يضرّه ولا ينفعهم»، در آنچه که ضرر ميرساند به اين اخ و نفعي براي آنها ندارد.
مرحوم آخوند ميفرمايد: ما در اين روايت کذّب و صدّق را بايد اينطور معنا کنيم، صدّق يعني اين که ميگويد من نگفتم طوري تصديق بکن که نفع براي اين دارد و ضرري به ديگران نرساند و الاّ آخر چطور ميشود قول يک نفر در مقابل پنجاه قسم رجحان پيدا کند والا اگر ما تصديق را اينطور معنا نکنيم، «فکيف يحکم بتصديق الواحد وتکذيب خمسين»، چگونه حکم ميشود به تصديق يک نفر و تکذيب پنجاه نفر. «وهکذا المراد بتصديق المؤمنين في قصة اسماعيل»، اسماعيل فرزند امام صادق عليه السلام خواست پولي را بدهد به يک فردي از اهالي يمن ظاهراً، که برود برايش تجارتي بکند و سودي بکند و سودش را بياورد به اسماعيل بدهد. امام فرمود مگر تو نشنيدي که شخصي را که ميخواهي پول را به او بدهي، شارب الخمر است.
اين شخصي که تو ميخواهي پول را به او بدهي اين عنوان شارب الخمر را دارد. اسماعيل گفت مردم اينطور ميگويند مردم اينچنين ميگويند بعد امام فرمود که خب همان قول مردم را تصديق کن. تصديق کن معنايش اين نيست که تو الان بگو شارب الخمر است بر آن حد جاري کن. يعني يک کاري بکن که به نفع خودت باشد اما ضرري هم به اين شخص وارد نشود، نظيرش هم در اين قصه اسماعيل هست «فتأمّل جيّدا»، که اين روايت اسماعيل را آدرسش را در اين کتاب نوشته حتماً روايت را ملاحظه بفرماييد.
نظری ثبت نشده است .