درس بعد

مكاسب محرمه / نوع اول: حرمت معاوضه بر عین نجس

درس قبل

مكاسب محرمه / نوع اول: حرمت معاوضه بر عین نجس

درس بعد

درس قبل

موضوع: مکاسب محرمه


تاریخ جلسه : ۱۳۸۴/۷/۲۸


شماره جلسه : ۱۸

PDF درس صوت درس
چکیده درس
  • دلیل سوم و چهارم و پنجم حرمت معامله بر عین نجس

دیگر جلسات


بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين


ادامه ادلّه حرمت معامله بر عين نجس

عرض کرديم که مدعاي بحث اين است که اگر يک عيني نجس باشد معامله اي که روي اين عين نجس واقع مي شود حرمت تکليفيه دارد ولو اينکه قبلا آمديم گفتيم حرمت تکليفيه به آنجايي اختصاص دارد که متعاملين قصد اثر محرم را داشته باشند، و عرض شد که بين اين مسئله و بين مسئله حرمت وضعيه که عبارت از فساد در معامله است نبايد خلط شود.

ما قبل از اينکه بگوييم اين معامله فاسداست يا نه، نقل وانتقال واقع مي شود يا نه، مي خواهيم ببينيم آيا در شريعت، شارع ايقاع معامله روي نجس را جايز مي داند يا نه بلکه يکي از محرمات تکليفيه چنين چيزي است، و اگر حرمتش را اثبات کرديم حکمتش هم روشن است، حکمت اينکه شارع معامله روي نجس را حرام مي کند اين است که مي خواهد نجس از دائره زندگي انسان بيشتر بيرون برود، اينطور نشود که انسان با نجس سر و کار داشته باشد، اگر اصل معامله با نجس جايز بود معنايش اين مي شد که هر کس در منزل و انبار خودش، در جايي اين را بعنوان جنسي قرار دهد و بفروشد و اشکالات فراواني که بر او مترتب مي شد، شارع براي تطهير مجموعه زندگي انسانها اصلا بطور کلي اجازه نزديک شدن به نجس را نمي دهد، و معامله روي آن را به قصد اثر محرم حرام کرده است، اين مدعيٰ بود، و عرض کردم که نبايد با حرمت وضعيه فعلا خلط کنيم. دليل بر اين مدعي چيست؟


دليل سوّم: روايت دعائم

در بحث گذشته دو روايت تحف العقول و فقه الرضا را که دالّ بر اين معنا بود خوانديم . روايت سوم روايتي است که مربوط به دعائم است که باز در همان اول مکاسب هم بود. روايت دعائم اين مضمون را داشت «الحلال من البيوع کل ما هو حلال من المأکول والمشروب و غير ذلک»، هر چيزي که اکل و شرب آن حلال باشد بيعش هم حلال است، يعني ما از همين روايت استفاده مي کنيم به عنوان يک قاعده که هر چيزي که اکل و شرب آن حلال باشد بيعش حلال است. بعد فرمود «وغير ماکول و مشروب مما هو قوام للناس» مردم در زندگي متقوم به او هستند «و صلاح و مباح لهم الانتفاع به» انتفاع به او براي مردم مباح است . بعد در دنباله مي فرمايد «و ما کان محرم اصله» آن چيزي که محرم است اصل آن، يعني بعنوان خودش حرام است . «منهي عنه لم يجز بيعه و لا شرائه»، بيع و شرائش جايز نيست، خلاصه اگر چيزي اکل و شربش يا استفاده هاي ديگر حرام شد، بيع و شرائش جايز نيست . کساني که بخواهند به اين روايت دعائم استدلال کنند براي اينکه بيع نجس به حرمت تکليفيه حرام است مي گويند در صدر روايت دارد «الحلال من البيوع».

در ذيل روايت دارد «لم يجز بيعه و لا شرائه»، قرينه مقابله اين است که اين عدم الجواز را حمل بر عدم الصحة نکنيم، چون در ذيل روايت که مي گويد «و ما کان محرم اصله منهي عنه لم يجز بيعه» بگوييم لم يجز يعني لم يصح، اگر گفتيم لم يصح، حرمت وضعيه مي شود، اين ديگر به درد مدعاي ما نمي خورد، بگوييم بقرينه صدر روايت که در صدر روايت کلمه الحلال بود بگوييم اين لم يجز يعني يحرم، حرام است، آيا اين استدلال به اين روايت در اينجا درست است يا نه؟ اينجا اشکالاتي وجود دارد؛ اولين اشکال اين است که برخي قائلند - و ما قبلاً اين را اشاره کرديم - که کلمه حليت و حرمت در السنه متاخرين اختصاص به حکم تکليفي پيدا کرده است . الان از هر مجتهد و طلبه يا مردم معمولي سوال کنيم حلالٌ و حرامٌ اصلاً در ذهنشان حکم وضعي نمي رود، در السنه متاخرين حليت و حرمت اختصاص به حکم تکليفي دارد.


اشکال:

اما قيل و يدعي که در قرآن کريم، در روايات و در السنه متقدمين هر جا گفته مي شد حلال و حرام، يا مقصود حکم وضعي تنها است مثلا در «أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ» احلَّ به معناي امضاي شارع است، معنايش اين نيست که خدا بيع را مباح کرده، يعني بيع در نزد خدا صحيح است، يا در روايات ديگر هم داريم، يا بايد بگوييم اختصاص به حکم وضعي دارد يا اعم از حکم تکليفي و وضعي است. اگر کسي بگويد در روايات و قرآن و السنه متقدمين اختصاص به حکم وضعي دارد، اين ديگر نمي تواند براي او دليل باشد. بگويد ما در هر جا در قران و روايات ديديم که دارد حلالٌ، يعني صحيح، الحلال من البيوع اين را اگر بخواهند معني کنند مي گويند البيوع الصحيحه، و مثلاً الحرام من البيوع يعني البيوع الباطله، اينطوري بايد معنا کرد .


جواب اشکال:

جوابش اين است که ما قبلا هم گفتيم و شواهدي هم آورديم که حليت و حرمت در لسان آيات و روايات، اعم از حکم تکليفي و وضعي است، در همين «أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ» خيلي ها مي گويند که هم شامل حکم تکليفي مي شود و هم شامل حکم وضعي، و اصلاً در بعضي از همين روايات قرائن خيلي خوبي است که قطعاً حکم تکليفي هم مراد است، در همان روايت تحف العقول دارد که لبس و امساکش هم حرام است، اگر امساک حرام باشد غير از حکم تکليفي معناي ديگري ندارد، نگه داشتن نجس حرام است کاري نداريم که طبق اين فتوا داده شده يا نه، اما وقتي مي گوييم اين حرام است ديگر حرمت وضعيه معنا ندارد.

پس اين معنا که ما بگوييم حليت و حرمت در السنه قرآن و روايات و متقدمين اختصاص به حکم وضعي دارد اين قابل التزام نيست، اما اگر گفتيم اعم از حکم تکليفي و وضعي است اين ديگر اشکال نمي شود، حتي در همين روايت هم مي توانيم بگوييم الحلال من البيوع، يعني هم حکم تکليفي هم حکم وضعي، بالاخره حکم تکليفي که مدعاي ما است ثابت مي شود.


اشکال دوم:

اما غير از اين اشکال اول که جوابش واضح بود، اشکال دومي در فرمايش امام(ره) در کتاب مکاسب محرمه در ص 11 مطرح شده که فرموده اند: به نظر ما اين «لم يجز بيعه و لا شرائه» اين ظهور در حکم و جواز وضعي دارد. بيان امام اين است که مي فرمايند اگر اوامر و نواهي، يا جواز و عدم جواز به يک عناوين آلية و توصلي تعلق پيدا کرد، اين ارشاد در اين است که شما نمي توانيد به وسيله آنها به مقصود برسيد، بيع يک عنوان آلي و توصلي است، وقتي مي خواهيد بيع انجام دهيد، وسيله است که اين جنس را ملک مشتري کنيد و مشتري هم پول را تمليک شما کند، اگر در روايتي آمد «لا تبع ما ليس عندک» - که در مکاسب هم خوانده ايد - ما ليس عندک يعني چيزي که براي تو نيست، اگر چيزي که براي تو نيست مي گوييم نفروش يعني اگر فروختي کالعدم است، با اين بيع به مقصود خود نمي رسي، ارشاد به عدم وصول از اين طريق به مقصود است، لذا مي فرمايند در اينجا جواز و عدم جواز تعلق پيدا کرده به يک عنوان آلي و توصلي، لذا نمي توانيم بگوييم اين روايت ظهور در حرمت تکليفيه دارد، بايد بگوييم اين روايت ظهور در حرمت وضعيه دارد، وقتي روايت مي گويد «و ما کان محرم اصله منهي عنه لم يجز بيعه و لا شرائه» يعني «لم يصح بيعه و لا شرائه» . اين اشکالي است که امام دارند.


جواب اشکال

لکن لقائل أن يقول که چرا چنين فرمايشي را در روايت تحف العقول نفرموديد؟ آنجا هم مسئله بيع و شراء مطرح بود، آنجا هم بحث جواز و عدم جواز به همين عناوين آليه بود.


نقد جواب

اگر کسي اين اشکال را کند مي توانيم بگوييم در آنجا يک قرائن اضافه اي وجود داشت مثل کلمه لبس و امساک، وقتي اين قرائن در کار بود ما از آن حرمت تکليفيه را استفاده مي کرديم اما در روايت دعائم چنين قرائني در کار نيست پس ما اين روايت دعائم را ذکر کرديم. کساني که براي حرمت تکليفيه به اين روايت دعائم استناد مي کنند کلامشان براي حرمت تکليفيه بيان شد و دو اشکال ذکر شد، اشکال اول مردود شد، اما اشکال دوم که امام فرمودند به نظر مي رسد که اشکال محکمي است، در نتيجه نمي توانيم از روايت دعائم حرمت تکليفيه را استفاده کنيم.


دليل چهارم: روايت جعفريات

دليل چهارم يک روايتي است بعنوان روايت جعفريات. کتابي است که رواياتي از جعفر بن محمد الصادق(ع) در آن است لذا اين کتاب به جعفريات معروف شده، که با قرب الاسناد هم راجع به اين جعفريات زياد صحبت شده است، راوي آن محمد بن محمد بن اشعث است که مولف اين کتاب است، اين کتاب هم معروف به جعفريات است و هم معروف به اشعث، يک روايتي در اين کتاب در باب المکر و الخيانه وارد شده است، اين روايت را مرحوم حاجي نوري در کتاب مستدرک الوسائل، ج سوم، ص 64، در ابواب ما يکتسب به، حديث 4، نقل کرده، روايت از اميرالمؤمنين(ع) است که حضرت فرموده بر طبق اين روايت «بايع الخبيثات و مشتريها في الاثم سواء»، فروشنده خبيثات و مشتري خبيثات، آنهايي که بيع و شراء اين خبيثات را انجام مي دهند در اثم و گناه مساوي هستند. آيا ما مي توانيم از اين روايت حرمت تکليفي را استفاده کنيم و بگوييم حرمت تکليفي آنجايي است که اگر کسي انجام داد استحقاق عقاب دارد، در اين روايت مي گويد «بايع الخبيثات و مشتريها في الاثم سواء» يعني اصل اينکه هر دو گناهکارند مفروغ گرفته شده و امام(ع) بر مساوي بودن اثمشان حکم مي کند که فرقي نمي کند، آيا مي توانيم از اين روايت اين را استفاده کنيم، يا اينکه نه؟


عدم دلالت اين روايت بر مدّعا

انصاف اين است که اين روايت نمي تواند دليل بر اين مدعاي ما داشته باشد. مدعاي ما اين است که بگوييم مجرد ايقاع معامله بر اين نجس حرام است، البته اين بعد از اين است که بگوييم نجس از اظهر مظاهر خبيثات است، اظهر مصاديق خبيث، نجس است، اما مع ذلک به نظر ما اين روايت دلالت بر مدعي ندارد، چرا؟ چون امام(ع) در مقام بيان حکم ديگري است، کسي که مثلاً خمر را مي خريده، خمر نجس و خبيث است، و اين خمر را استفاده مي کرده، امام مي خواهد بفرمايد که آن کسي که بايع الخمر بوده با کسي که مشتري خمر هست اگر مشتري خورد و گناه کرد دراين اثم و گناه هر دو مساويند .

آنچه که روايت در آن ظهور دارد اين است که امام در مقام بيان اين حکم است که کسي که خمري را فروخت و مشتري استفاده کرد و خورد، بايع و مشتري خمر، در گناهي که مشتري کرده هر دو علي السويه اند، اما نمي توان از  روايت استفاده کرد که اگر کسي خمر را فروخت و مشتري هم افتاد و مرد و شيشه خمر از دستش افتاد و شکست و نمي خواست اين را دور بريزيد بلکه خود بخود از دستش افتاد و تمامش ريخت، که اينجا هنوز اثمي که به عنوان شرب الخمر است مرتکب نشده، آيا اينجا هم روايت مي گويد بايع و مشتري در اثم علي السويه اند؟

نه، پس اين بايع الخبيثات و مشتريها وقتي القاء به عرف مي شود، عرف که خبيث را خريد و فروش مي کند براي چه خريد و فروش مي کند؟ براي همان استفاده محرم است، استفاده محرم هم وقتي واقع شد حرمت مي آيد والا اگر کسي خمر را گرفت و نخورد حرمتي در کار نبوده، پس بگوييم اين روايت در مقام بيان اين جهت است که مي گويد اگر مشتري گرفت و استفاده محرم کرد حالا بايع و مشتري هر دو در اثمش مساوي هستند، اينطور نيست که بگوييم 90 درصد گناه براي مشتري است و 10 درصد براي بايع است . پس اين روايت جعفريات هم نمي تواند دلالت کند.


دليل پنجم: آيه 90 سوره مائده

دليلي پنجم آيه 90 از سوره مبارکه مائده است . «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ » آيه مي فرمايد خمر، قمار، انصاب يعني بتها، ازلام قلمهايي بوده که براي شرط بندي و اينها استفاده مي کرده اند، مي فرمايد اينها رجس هستند، من عمل الشيطان هستند، بعد مي فرمايد فاجتنبوه، وجوب اجتناب را متفرع مي کند، ما از فاجتنبوه يک چيز کلي را استفاده مي کنيم و مي گوييم چون مي گويد از رجس اجتناب کنيد - ضمير فَاجْتَنِبُوهُ به رجس بر مي گردد - از آن استفاده مي شود که از هر رجسي بايد اجتناب کرد، بر مدعيٰ اينطور استدلال مي کنيم؛ النجس رجس، هر چيزي که نجس است، دم، بول، مني، ميته، عذره رجس است، نمي فرمايد فقط از اين چهار تا اجتناب کن، آيه مي گويد اينها رجس است نتيجه اين مي شود که اجتناب از هر رجسي واجب است . گفتيم که نجس هم رجس است، پس اجتناب از رجس هم واجب است؛ اين يک مقدمه. اجتناب و وجوب الاجتناب مطلق است، يعني همه انواع بايد اجتناب شود. فاجتنبوه يعني به انحاء تقلبات و تصرفات، يکي هم اجتناب به بيع و شراء است، حق نداريد خريد و فروش کنيد، وقتي چيزي رجس شد نبايد نزديکش شويد، از آيه استنباط مي شود که بيع و شراء نجس که مصداق رجس است حرام است. اين استدلال به اين آيه شريفه.


اشکالات امام(ره) به استدلال به آيه

امام در کتاب مکاسب محرمه سه اشکال به اين استدلال وارد کرده اند که سه اشکال را خلاصه عرض مي کنم. اشکال اول اين است که فرموده اند ما از آيه استفاده نمي کنيم اجتناب از هر رجسي واجب است، بلکه چون دنباله اش دارد من عمل الشيطان، رجسي که من عمل الشيطان است اين قيد دارد، آيه نمي فرمايد الرجس بما هو رجس يجب الاجتناب عنه، بلکه مي فرمايد: الرجس الذي من عمل الشيطان، اين را بايد اجتناب کرد و ما شک داريم که آيا بر بيع و شراء نجس، رجسي که من عمل الشيطان هست تطبيق مي کند يا نه؟ کسي که نجسي را مي فروشد نمي توانيم بگويم اين رجس من عمل الشيطان حتما بر آن تطبيق مي کند. خود نجس رجس است، اما اينکه بيع و شراء آن رجس، من عمل الشيطان باشد اين مشکوک است، اين اولاً ثانيا فرموده خود اين اعيان خارجيه مثل خمر که من عمل الشيطان نيست، خود قمار خود اين انصاب، اينها که من عمل الشيطان نيست، بايد يک چيزي را در آيه تقدير بگيريم، بگوييم انما الخمر رجس يعني شرب الخمر، قمار يعني لعب به آلات قمار، و هکذا، در نتيجه بايد يک مقدر معين بگيريم . اگر مقدر معيني گرفتيم ديگر نوبت به بيع وشراء نمي رسد اين هم اشکال دوم .

اشکال سوم فرموده اند که رجس دلالت بر اين نجس اصطلاحي و مصطلح ندارد به قرينه اينکه بگوييم ميتة رجس است، چرا که اگر انسان دست به قمار بگذارد که نجس نمي شود، انصاب يعني بت. اگر انسان دست به آن بگذارد که نجس نمي شود، مي فرمايد چون اين رجس را خداوند بر همه اينها حمل فرموده، ما نمي توانيم رجس را به معناي نجاست اصطلاحي معنا کنيم. اين سه اشکال در استدلال به اين آيه شريفه.

و صل الله علی سیدنا محمد وآله الطاهرین.


برچسب ها :

حرمت معامله بر عین نجس ايقاع معامله روي نجس حکمت حرمت معامله بر نجس العین ارشادی بودن نواهی متعلق به بیع روايت جعفريات محمد بن محمد بن اشعث آيه 90 سوره مائده استدلال به روایت کتاب جعفریات بر حرمت معامله بر عین نجس استدلال به روایت دعائم الاسلام بر حرمت معامله بر عین نجس استدلال به آیه 90 سوره مائده بر حرمت معامله بر عین نجس

نظری ثبت نشده است .