موضوع: مکاسب محرمه
تاریخ جلسه : ۱۳۸۴/۶/۲۲
شماره جلسه : ۳
-
بررسی سه اشکال به روایت تحف العقول
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
-
جلسه ۹۴
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
موضوع بحث:
بحث به اينجا رسيد که آيا مي توانيم روايت تحف العقول را از اين راه که ما نسبت به مضمون اين روايت وثوق به صدور پيدا کنيم تصحيح کنيم و بگوييم قابل استدلال است يا خير؟بررسي سه اشکال به روايت
دو مقدّمه براي جواب به اشکال
جواب استاد به اشکال مرحوم خوئي
اشکال اساسي ما اين است که در کجاي اين روايت اضطراب وجود دارد؟ تکرار هست و چه بسا تعقيد در ضمائر هم وجود دارد، اما اضطراب معنايش اين است که مثلاً اول حديث بگويد واجب است، بعد از آن بگويد رجحان دارد، بعد از آن بگويد مرجوح است، چنين اختلافي در تعابير را اضطراب مي گويند. اما در اينجا ما اضطرابي نمي بينيم، غموض وجود دارد، اما غموض يک عنواني است و اضطراب يک عنوان ديگري است. بنابراين، اين که بگوييم اين روايت غموض دارد، اضطراب دارد، تکرار دارد، با توجه به اين که: اولاً: روايت نقل به معنا شده و ثانياً، در چنين حديثي که طولاني و تفصيلي است، طبيعي است که راوي گرفتار تکرار هم بشود و اين اشکالي ندارد نه اين که بگوييم اين تکرار از خود امام(عليه السلام) است. بنابراين، اين اشکال، وارد نيست.اشکال دوم به روايت
مورد چهارم: از روايت استفاده مي شود بيع چيزي که نجس است مطلقاً (چه براي استفاده محلل و منفعت محلله، چه غير محلل) که به اين هم فقهاء فتوا نداده اند. مورد پنجم: امساک نجس حرام است اگر از نظر روايت انسان يک چيز نجسي را نگه دارد حرمت تکليفي دارد، در حالي که کسي به اين فتوا نداده. مورد ششم: اين روايت تصريح دارد به حرمت، مثلاً تعبير مي کند: فهو حرامٌ بيعه وشرائه وامساکه والتقلب فيه، الي آخر، اين حرمت، ظهور در حرمت تکليفيه دارد، مخصوصاً وقتي مي گويد: امساک و نگهداري يک شيء حرام است، اين ديگر معنا ندارد حرمت وضعي باشد، وسيله اي که نگهداري آن حرام است مثل صنم و صليب و مانند اينها، که نگه داشتن آن حرام است، اين حرمت، حرمت تکليفي است، در اينها حرمت وضعيه نيست. فقها در بعضي از اين موارد، حرمت تکليفي را قبول دارند، اما در بسياري از اين موارد حرمت تکليفي را نپذيرفته اند و فقط قائل به حرمت وضعيه شده اند. پس نتيجه اين شد که در روايت تحف العقول شش مورد هست که «لم يفت بها أحد من الاصحاب». آيا اين سبب مي شود که بگوييم اين روايت به طور کلي از اعتبار ساقط مي شود و براي ما اطمينان به صدور حاصل نمي شود.
جواب از اشکال دوّم
براي جواب از اين فرمايش بايد به بحثي اصولي به نام تبعيض در حجيت اشاره کنيم، روايات زيادي در فقه داريم که فقهاء به يک قسمت آن استدلال مي کنند و از قسمت ديگر آن اعراض کرده اند و کساني که قائل به تبعيض در حجيت هستند (که اکثراً هم تبعيض در حجيت را قائلند) مي گويند مي شود بعضي از يک کلام مشمول حجيت باشد و مشمول حجيت نباشد، اينجا هم همين طور است، در اين روايت مفصله اين همه ضوابط داريم، حال اگر شش مورد يا ده مورد پيدا کرديم که فقها بر طبق آن فتوا ندادند، مي گوييم همين مواردي که فقها فتوا ندادند اعتبار ندارد، اما چرا بقيه روايت از اعتبار ساقط شود، بنابراين، به نظر مي رسد که اين اشکال هم، اشکال واردي نباشد. اصل بحث را داشته باشيد ما راجع به دلالت روايت بحث مي کنيم که آيا اين عبارات براي ما اطمينان به صدور از امام معصوم(عليه السلام) پيدا مي کند که اگر براي ما اطمينان بياورد حجيت دارد و اگر اطمينان نياورد حجيت ندارد. گفتيم که سه اشکال شده، تا حالا دو اشکالش را بيان کرديم يکي اضطراب بود، دوم اين مضاميني که فقها بر طبق آن فتوا نداده اند.اشکال سوم به روايت
سومين اشکال اين است که اين تقسيم بندي که در روايت شده «لا محصّل له»، چرا؟ (براي اين که اين اشکال روشن شود بايد به متن اين روايت يک اشاره اجمالي کنيم) در روايت دارد: «جميع المعايش من وجوه المعاملات أربع جهات» آن معايشي که تحت عناوين معاملاتي در مي آيد چهار تا است. فرموده معايش (يعني آنچه که تعيّش مردم و زندگي مردم متقوم به او است) چهار تا است ولايت، تجارات، اجارات و صناعات.مراد از معاملات در روايت
«کل مبيع ملهو به» (من با اختصار اينها را بيان مي کنم) هر چيزي که «يقوي به الکفر»، يکي از سؤالاتي که الآن وجود دارد خريد و فروش اين وسائلي که مربوط به صهيونيسم است آيا جائز است يا جائز نيست؟ اين روايت مي گويد هر چيزي که «يقوي به الکفر» خريد و فروشش جائز نيست. هر چيزي که «کل باب يوهن به الحق» موجب وهن حق مي شود، ببينيد چه ضابطه هايي در اين روايت وجود دارد، نمي شود اينها از انسان معمولي صادر شود «کل باب يوهن به الحق کل ما يقوي به الکفر والشرک کل مبيع ملهو به». اينها چيزهايي است که انسان اطمينان پيدا مي کند از امام(عليه السلام) صادر شده. اين هم در تجارات، پس در تجارات، خريد و فروش چه چيز حلال است و چه چيز حرام. و امّا اجارات، کجا انسان مي تواند خودش يا مالش يا عبدش يا مملوکش را اجاره دهد و حلال است و در کدام مورد حرام است اين هم در اجارات بيان شده و ضابطه اش ذکر شده. و امّا صناعات تعليم و تعلّم کدام صنعت حلال است و کدام صنعت حرام است، ملاکش در آنجا ذکر شده، اين يک اجمالي از روايت.
بيان اشکال سوم
آن وقت اشکال سومي که در اينجا شده اين است که در اين روايت اين تقسيم به اقسام اربعه، لا محصل له. چرا؟ بيان اشکال اين است که مي شود قسم ولايات و قسم صناعات را داخل قسم تجارات و اجارات کرد. شما در باب ولايات مي گوييد اگر کسي براي والي عادل کار کند، اگر اجير والي عادل شود پولي که مي گيرد حلال است ثواب هم دارد، اما اگر اجير والي جائر شود حرام است، پولي هم که مي گيرد، هر تقويتي و هر معونه اي نسبت به آن حرام است. پس نتيجه اين شد که قسم ولايات داخل در قسم اجارات قرار مي گيرد. پس چرا امام(عليه السلام) اين را جدا قرار داده و هکذا قسم سوم. و امّا قسم دوم، صناعات است، که صناعات را نيز مي شود داخل تجارات کرد. تعبيري که در بيان اين مستشکل بزرگوار وجود دارد اين است که مراد از صناعات چيست؟ آيا مراد ذات صنعت است، مثل خياطت، که ذات صنعت يک موضوعي از موضوعات خارجيه است و نمي تواند به عنوان معايش العباد که مقسم در روايت است واقع باشد. اگر مقصود کسي است که داراي اين صنعت است، يعني کسي که خياطت بلد است و خودش را اجاره مي دهد، خياط، بنا، کسي که رنگرزي يا کارهاي ديگر بلد است خودش را اجاره مي دهد، پس داخل در قسم اجارات قرار مي گيرد. پس اشکال سوم اين است که اين تقسيم، تقسيم محصل و صحيحي نيست زيرا قسم اول که ولايات است و قسم ديگر که صناعات است که قسم چهارم است را مي توانيم در باب تجارات و در باب اجارات داخل کنيم.و در تکميل اشکالشان اين بيان را دارند که حصر در اين روايت حصر حقيقي نيست بلکه حصر اضافي است زيرا يک سري اموري وجود دارد که اصلاً در اين روايت نيامده مثلاً احياي موات و حيازت از عناويني است که نه در قسم ولايات است نه در قسم اجارات است نه در قسم صناعات است و نه در تجارات. لذا بايد بگوييم حصر در اين روايت حصر حقيقي نيست بلکه حصر اضافي است سپس فرموده اند حصر اضافي از مطالب مشهور غيرصحيحي است که علي ألسنة الادبار جاري شده يعني در کتاب هاي ادبيات به ما آموخته اند که ما دو نوع حصر داريم: حصر حقيقي و حصر اضافي، لکن حصر هميشه بايد حقيقي باشد، حصر اضافي جمع بين المتناقضين است، «حصر» و «اضافي» اين دو تا لفظ معنايش جمع بين متناقضين است اضافي يعني حصر نيست، حصر يعني حصر هست، لذا گفته اند اگر کسي بگويد در اينجا امام(عليه السلام) در مقام حصر حقيقي نبوده اند و حصر اضافي است، اصلاً حصر اضافي يک مطلبي است که هيچ پايه و اساسي ندارد و در کتب ادبيات علي السنة الادبا شايع و رايج شده. اين خلاصه اشکال سوم.
جواب از اشکال سوم
وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ وَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُه.
نظری ثبت نشده است .