درس بعد

مكاسب محرمه / ميته

درس قبل

مكاسب محرمه / ميته

درس بعد

درس قبل

موضوع: مکاسب محرمه


تاریخ جلسه : ۱۳۸۵/۲/۵


شماره جلسه : ۷۴

PDF درس صوت درس
چکیده درس
  • قاعده اولیه در بیع شیء جائز الانتفاع و نظر استاد معظم

دیگر جلسات


بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين

در ارتباط با جمع بين دو طايفه روايات، مطالب مختلفي بيان شد. چند نکته را لازم است دقت کنيم.


سؤال : جواز اطلاق گيري از تقرير؟

 يک نکته اين است که امام(رض) فرمودند که با صحيحه محمد بن عيسي مي توانيم روايات مطلقه را تقييد يا تخصيص بزنيم. در روايت محمد بن عيسي جواز البيع را از راه تقرير استفاده کرديم. اگر کسي بگويد که شما که به روايت محمد بن عيسي تمسک مي کنيد، روايت محمد بن عيسي فقط ميگويد «اجعل ثوب للصلاة»، آيا نمي توانيم استفاده کنيم که مطلق البيع صحيح و جايز است حتي آنجايي که به قصد منفعت محرمه هم باشد صحيح است؟ ولي اگر مشتري از اين ميته، بعنوان منفعت حرام استفاده کرد خود او گرفتار حرامي مي شود، اما انسان ميته را بفروشد ولو به قصد منفعت محرمه، بگوييم از تقرير امام(ع) نسبت به بيع، اطلاقي را استفاده کنيم و بگوييم بيع ميته مطلقا صحيح است؟

جوابش اين است که اولا مورد روايت محمد بن عيسي اين است که براي غلاف سيوف استفاده مي شود که يک منفعت محلله است، مورد تقرير اين است . ثانيا تقرير يک دليل لبّي است، در دليلي لبّي بايد بر قدر متيقن اکتفا کرد. و لذا کسي نمي تواند بگويد از روايت محمد بن عيسي جواز البيع مطلقا - چه به قصد منفعت محلله و چه به قصد منفعت محرمه استفاده مي شود - .


تخصيص عام با مفهوم يا دليل لبّي

در اصول، نزاعي ميان اصوليين واقع شده است که همان طوري که دليل منطوقي مي تواند عام را تخصيص بزند، آيا يک مفهوم موافق يا مخالف مي تواند عام را تخصيص بزند يا نه؟


نظر استاد

در آنجا به اين نظر رسيديم که تحقيق اين است که اگر مفهوم اظهر از عام باشد عام را تخصيص مي زند و اگر عام اظهر باشد عام بر مفهوم مقدم ميشود. اينجا يک ظهور لفظي و دليل لفظي مطلقي داريم «ثمن الميته سحت»، پولي که در مقابل ميته مي گيريد سحت و حرام است، در مقابل براي جواز البيع مي خواهيم از يک تقرير  استفاده کنيم . اگر اين را به عرف عرضه کنند آيا تقرير مي تواند مقيد چنين ظهوري باشد ؟

شايد علت اينکه مرحوم شيخ(ره) در کتاب مکاسب نسبت به اين تقرير ان قلت ، دارند اين است که تقرير از نظر دليليّت و حجيّت نمي تواند در مقابل يک دليل لفظي مقاومت کند . تقرير و لو اينکه في نفسه حجيت دارد و دليل لبّي است، چنانکه اجماع دليل لبّي است و غير لفظي است، ولي به نظر مي رسد که وقتي ميان يک دليل لفظي با دليل غير لفظي تعارض پيدا شود، عرف دليل لفظي را مقدم مي کند. البته نمي گوييم که همه جا همين طور است، ملاک در تعارض اين است که هر کدام اظهر از ديگري باشد، و غالبا در مواردي که يک دليل لفظي و غير لفظي مثل تقرير داريم، بدون هيچ ترديدي دليل لفظي اظهر است.


اشکال استاد بر فرمايش مرحوم امام(ره)

لذا اشکالي که به فرمايش امام(رض) داريم اين است که شما از کجا احراز فرموديد که اين تقرير اظهر از ادله عامه لفظيه است؟ تقرير در اينجا في نفسه حجيت دارد ولي دليل لفظي عام، اظهر است .

اصلا در دَوَران بين عام و خاص، ملاکي که سبب تقديم خاص بر عام مي شود اين است که خاص اظهر است، اگر درجايي عامي اظهر از خاص باشد عام مقدم بر خاص مي شود. يک وقت مي گوييم خاص بما أنّه خاصٌ مقدّم عَلي العام ولو اينکه اظهر از عام نباشد که برخي از اصوليين اين مبنا را دارند که البته معلوم نيست اين قاعده را در مطلق تخصيصها بگويند، در تخصيص لفظي اين نظر را دارند . بر فرض که اينجا هم عموميت داشته باشد، اما تحقيق مطلب در تعارض عام و خاص اين است که خاص در صورتي که اظهر از عام باشد بر عام مقدم است و خاص بودن خاص موضوعيتي ندارد.

روي اين مبناي دوم اين اشکال به امام(ره) وارد است، ولي روي مبناي اول اشکال وارد نيست . اگر بگوييم خاص بما أنَّه خاص مقدم بر عام است، اينجا تقرير مخصص يا مقيد براي عمومات و اطلاقات قرار مي گيرد، اما اگر گفتيم خاص بما أنّه اظهر من العام مقدم بر عام است، بر فرمايش ايشان اشکال وارد مي شود، و به نظر ما هم مبناي اصولي صحيح اين است که خاص من حيث هو هو قرينيت ندارد، خاص از حيث اينکه اظهر است قرينيت دارد . شما به عرف بگوييد رواياتي داريم که شارع مي گويد «ثمن الميته سحت»، و از طرفي از يک روايت آن هم از راه تقرير مي خواهيم جواز بيع ميته را استفاده کنيم، عرف هيچ وقت اين خاص را بر اين عمومات و اطلاقات مقدم نمي کند .


تمسک به روايت تحف العقول بر جواز بيع ميته

نکته دوم: امام(رض) چون روايت تحف العقول را نپذيرفتند فقط از همين راه وارده شده اند، فقط محتاجند به اينکه انصراف را اثبات کنند يا اگر انصراف را اثبات نکنند از آنجا که مورد اين تقرير منفعت محلله است، اصلا نيازي به ادعاي انصراف ندارند، . همين تقرير را که مخصص است و موردش منفعت محلله است با همين اطلاقات عمومات تصرف مي کنند. اما ما که در اول سال روايت تحف العقول را پذيرفتيم، به نظر ما اگر شيء نجسي را بخاطر منفعت حلال حتي منفعت نادره فروختيم، در اينجا مشکلي ندارد و معامله صحيح است. لذا ما روايت تحف العقول را که دليل لفظي است مقيد اين اطلاقات قرار مي دهيم و نيازي به ادعاي انصراف نداريم .    

قاعدة اوليه در بيع شيء جائز الانتفاع

يک نکته اي در فرمايش بعضي از بزرگان وجود دارد . آيا با قطع نظر آيات و روايات مي توانيم بگوييم جواز الانتفاع ملازمه دارد با صحت البيع و جواز البيع؟ آيا مي توانيم اين را به عنوان قاعده فقهي مطرح کنيم و بگوييم «کل ما يجوز الانتفاع به شرعا تجوز المعاوضه عليه شرعا»، هر چيزي انتفاع جائزي دارد، معاوضه آن شرعا جايز است؟ البته زماني نوبت به اين بحث مي رسد که دست ما از آيات و روايات کوتاه شود و بگوييم هيچ چيز نداريم و برويم سراغ قاعده، و قاعده اولي اين باشد که «کل ما يجوز الانتفاع به شرعا تجوز المعاوضه عليه شرعا» و اينطور استدلال شده است که اين معاملات شرعّت لرفع الاحتياجات ، معاملاتي که بين مردم واقع مي شود براي اين است که احتياجات خود را بر طرف کنند.


نظراستاد در قاعده اوّلي

 به نظر ما اين قاعده اولا دليلي ندارد. المعاملات شرعّت لرفع الاحتياجات ، غالبا معامله براي احتياج است اما خيلي اوقات معامله براي احتياج نيست و براي تکاثر مال است، کسي کاري ندارد و مي خواهد خريد و فروشي انجام دهد. اگر براي رفع احتياجات باشد، جايي که انسان نياز به جنسي ندارد و آن را بخرد بايد بگوييم معامله اش صحيح نيست .

اگر ما از روايات موجوده در باب معاملات توانستيم اين قاعده را اصطياد کنيم فبها، در مکاسب خوانيد «ما يضمن بصحيحه يضمن بفاسده»، مرحوم شيخ مي فرمايد ما دليلي بر اين قاعده نداريم، فقيه ديده است در هبه صحيحه در صحيحش ضمان نيست گفتند در فاسدش هم ضمان نيست، در صلح صحيح در صحيحش ضمان است و در فاسدش هم ضمان است، مواردي را ديده اند و گفته اند «ما يضمن بصحيحه يضمن بفاسده»، خود اين قاعده ليست قاعده مستقله، بلکه قاعده اصطياديه است، که ازروايات و ادله موجود بايد استفاده شود . و به نظر ما از ادله چنين قاعده اي نمي توان استفاده کرد .

پس «کل ما يجوز الانتفاع به شرعا تجوز المعاوضه عليه شرعا»، دليلي بر اين قاعده نداريم. ثانيا اين قاعده موارد نقض دارد، ما در فقه مواردي داريم که ممکن است انتفاع شرعي داشته باشد اما معاوضه اش صحيح نباشد، مثلا مي شود از يک دانه گندم انتفاع برد و خورد و يا به کبوتري بدهد، اما معاوضه روي آن صحيح نيست چون نمي گويند ماليت دارد . بنابر اين اين قاعده اصلي ندارد و نمي توانيم به آن اعتماد کنيم.


نتيجه بحث

نتيجه بحث ما اين شد که ما روي اين مباني به همين نظر شريف امام(رض) مي رسيم؛ روي اين مباني که اولا روايات مانعه و مجوزه از نظر سند مشکلي نداشته باشد. و سند روايت تحف العقول را تصحيح کنيم و مدار استدلال و استنباط اينچنين مي شود؛

در اينجا روايات مانعه مي گويد «ثمن الميته سحت»، اين روايت يا عموم دارد يا اطلاق دارد، اين يک طرف قضيه. طرف دوم حديث محمد بن عيسي مي گويد از راه تقرير، بيع ميته جايز است. ما بگوييم که روايات مانعه را تخصيص بزنيم، اگر گفتيم تقرير قدرت بر تخصيص دارد، در حالي که ما گفتيم اين اظهر نيست و عام اظهر است . اين راهي که امام(ره) تا اينجا طي کرده اند .

اکنون ما هستيم و تقابل روايات مانعه حديث تحف العقول، حديث تحف العقول مي گويد اگر شيء حرامي را به خاطر منفعت محلله مورد معامله قرار دهيد مانعي ندارد، و اين نسبتش به اين روايات مانعه اخصّ مطلق است. در اينجا بايد قائل شويم که بيع ميته لاجل المنفعه المحلله مانعي ندارد. اما اگر کسي روايت تحف العقول را هم قبول نکرد ولو منفعه نادره باشد، مانند مرحوم آقاي خويي(قدس سره)، و در سند حديث محمد بن عيسي هم مناقشه کرد، اين گونه فقها فقط روايات مانعه را دارند و بايد فتوا دهند به اينکه ثمن ميته سحت است و معامله روي ميته باطل است.


اطلاق ثمن الميته سحت

 ولکن نکته اي که وجود دارد اين است که به نظر مي رسد که بيع خصوصيت ندارد، ثمن الميته سحت يعني پولي که در مقابل ميته گرفته مي شود سحت است ولو اينکه بگوييم اين را نمي فروشيم، بلکه ميته اي است که در خانه من افتاده است پولي مي گيرم در را باز مي کنم تا شخص بيايد  و ميته را ببرد، بيع هم انجام نمي دهيم، اصطلاحا به آن مي گويند « رفع اليد»، اگر ما باشيم و روايات مانعه، که روايت تحف العقول و صحيحه محمد بن عيسي را کنار بگذاريم، استفاده مي شود که مطلق پولي که در مقابل ميته گرفته مي شود سحت است، چه  به عنوان بيع باشد يا رفع اليد باشد، به هر عنواني که باشد سحت است .


نقل يک روايت

بعضي از دوستان گفتند آن روايتي که امام سجاد(ع) کسي را مي فرستادند تا از عراق براي ايشان لباس بخرد و او مي خريد و مي آمد که روايتش را از ابو بصير از امام صادق(ع) نقل مي کند، اين روايت خوانده شود . در آن روايت دارد که: إنّ اهل العراق يستحلون لباس الجلود الميته، اهل عراق جلود ميته را حلال مي دانند، و يزعمون ان دباغه ذکاته، فکر مي کنند اگر دباغي کنند پاک مي شود. در سند اين روايت که مرحوم شيخ در تهذيب ، ج 2، ص 230 نقل مي کند، محمد بن سليمان ديلمي است که محل اشکال است. اين روايت از نظر سند درست نيست، اگر از نظر سند درست بود نکات متعددي را بدست ما مي داد. شما هم مراجعه بفرماييد معلوم مي شود که در زمان امام سجاد(ع) و امام باقر(ع) و امام صادق(ع) و امام کاظم(ع)، در زمان اين ائمه، اهل سنت آن زمان جلود ميته را حلال مي دانستند . اين يک مقدار راه را باز مي کند که در روايت محمد بن عيسي تقيه جريان پيدا کند . دقت اين روايت به عهده خود شما. بحث فردا اين است که اگر ميته را مختلط به مذکّي کرديم آيا بيعش جايز است يا نه ؟ عبارت شيخ در مکاسب را ملاحظه بفرماييد.

و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.



برچسب ها :

تخصيص عام با مفهوم يا دليل لبّي اطلاق گيري از تقرير تخصیص عام بوسیله مفهوم اظهر ملاک سبب تقديم خاص بر عام تمسک به روايت تحف العقول بر جواز بيع ميته قاعدة اوليه در بيع شيء جائز الانتفاع اطلاق ثمن الميته سحت روایت خرید لباس امام سجاد ع از مردم عراق طهارت پوست میته در نظر اهل سنت

نظری ثبت نشده است .